داستان زیبا سعید و مهدیه

سلام، وقت بخیرسعید هستم 21 سالمه داستان که نه سرگذشت زندگیم رو مینویسم.

نه به خاطر این که آروم بشم به قول مدیر بلاگ نه ...

فقط واسه اینکه شاید عبرت یکی بشه و عشقش رو از دست نده به هر حال برم سر اصل مطلب

قصه از اینجا شروع میشه که من و دختر خاله ام با هم هم سنیم از بچگی با هم بزرگ شدیم با هم بازی کردیم .

از جیکو پیک هم خبر داشتیم وقتی وارد دبیرستان شدم یه حس دیگه ای نسبت بهش داشتم .

ولی نمیدونستم چیه فکرر میکردم خیلی دوسش دارم بیشتر از رابطه فامیلی.

ولی بعد گفتم سعید تو هنوز بچه ای عشق چی میدونی چیه آخه بعدش گفتم عادت کردی بهش

یا دختر دیگه ای تو زندگیت نیست اینجوری تلقین شده بهت خلاصه از این فکرای چرت و پرت!

و هیچ وقت نگفتم که دوسش دارم

تا اینگه دیگه یه روزی گفتم با یکی دیگه دوست بشم از یادم بره

ولی همیشه مهدیه رو (دختر خالم) میذاشتم جای دوستم اصلا نمی تونستم باهاش باشم

دوسش داشته باشم چون فکر و ذهن و همه چیزم شده بود

مهدیه اصلا نمی تونستم یکس دیگه رو جایگزینش کنم

بالاخره فهمیدم که عاشقش شدم و باید بهش بگم ولی خجالت میکشیدم

از یه طرفم میگفتم شاید باورم نکنه شاید رابطمون خراب شه شاید ناراحت بشه

تو این فکرا بودم که توی مدرسه مون دوستی داشم (صمد) که دو سال مردود شده بود از من 2 سال بزگ بود

و توی خط دختر و داف اینا بود گفتم ای تجربه داره خوب ازش کمک بگیرم همه چیز رو براش تعریف کردم

اونم به عنوان رفیق فابریک چند تا راه بهم پیشنهاد کرد مثلا با شماره ناشناس زنگ بزنم

بعد اینکه با هم دوست شد بگم کی هستم و ... ولی هیچ کدوم جواب نداد و جواب آخر مهدیه خانم این بود

که نه کاری داشتم نه پول و درسم تموم شده بود 2 سال هم خدمت یعنی بچه ای برو بزرگ شو

بیا خوب منم دیدم راست میگه گفتم باشه وقتی اینا رو جور کردم دوباره میام

بعد از چند مدت من از اون مدرسه رفتم و صمد هم رفت کاردانش دیگه زیاد همدیگرو نمیدیدم

یعنی کلا نمی دیدیم و از هم خبر نداشتیم

یه روز مهدیه بهم گفت که یه پسرس بهش مزاحم میشه و ول کن نیست که عاشقتم

و باید باهام ازدواج کنی بیا باهاش حرف بزن بگو که نامزدمی و دیگه مزاحم نشه

منم گوشی رو گرفتم و تحدید کردم بالاخره تموم شد رفت

بعد از یه ماه دیدم که مهدیه بهم اس ام زده که آشغال عوضی ... و

کلی فحش های بد بد

منم عروسی پسر همسایمون بود سرم مشغول چراغ بندی اینا بود یکم دیر متوجه شدم

که اس داده با تاخیر که جواب دادم شکش زیاد تر شده بود گفتم چی شده چرا فحش میدی؟

گفت که شماره منو دادی به رفیقت خجالت نمیکشی.

گفتم رفیقم کیه گفت صمد همون که باهاش حرف زدی الکی پیش (من

من کلا صداشو نشناخته بودم اونوقت) جا خورم.

از یه طرف رفیقم نامردی کرده ه بود از طرف دیگه اون هرچی گفته بود به مهدیه باور کرده بود ناراحت شدم

که چرا از من نپرسیده اینطوری رفتار کرد باهام (غرور الکی) گفتم

حالا که همه حرفاشو باور کردی و بهم اعتماد نداری

پس دیگه نه من نه تو اونم گفت باشه پس پچرخ تا بچرخیم تو فقط پسرخالم بودی!!!

منم رفتم دنبال صمد اب شده بود رفته بود

زمین پیداش نکردم سپردمش دست خدا (

کار دیگه ای ازم ساخته نبود ) این غرور لعنتی من باعث شد که 1 سال حتی سلام هم ندادیم

دیگه طوری شده بود که مامانامون میگفتن بین شما دوتاا چی شده؟؟

ما هم رد گم میگردیم و جواب سربالا میدادیم

بعد از یه سال صمد بهم زنگ زد و اظهار پشیمانی کرد و گفت غلط کردم منو حلال کن

و اینا منم گفتم نمیشه برو به درک ولی اون اصرار میکرد

تا اینکه یه روزی شماره ناشناسی بهم اس داد و گفت که منو دوست داره منم محلش نذاشتم

تا اینکه گفت مهدیه هست و اگه ثابت کنم که من عمدی شمارشو به صمد ندادم

باهام ازدواج میکنه منم که کلی پشیمون شده بودم

چون نمیتونستم تحمل کنم هر شب کارم اهنگ بیکلام گوش دادن و گریه کردن شده بو د

( آدم توداری هستم و دردمو به هیشکی نمیگم)

گفتم باشه خودشو میارم پیشت همه چیز رو میگه، اونم گفت پس ساعت 6 بیا فلکه و تاکید کرد

که این شماره هاله هست (خواهر کوچیکش) با خط خودش در تماس باشم

و به این شماره زنگ نزنم منم به صمد گفتم و اونم اولش گفت خجالت میکشه ولی بعدا قبول کرد بیاد

با موتورش اومد دنبالم و رفتیم فلکه مهدی خواهرشو میبرد کلاس زبان

منو با صمد دید شکه شد منم میگم این چرا اینطوری میکنه خودش میگه بیا بعد بیمحلی میکنه

انگار که مزاحمیم عصبی شدم و به خط خودشو هاله زنگ زد ج نداد رد میکرد

منم اس زدم و هرچی از دهنم در میومد گفتم بعدنا فهمیدم که اون شماره هاله نبوده

و خود صمد بود چون مهدیه باور نکرده بود من شمارشو دادم به صمد واسه اینکه اون باور منه بهش گفته بود

یه روز که باهمیم میام از جلوت رد میشیم میبینی نامرد...

دوباره من افتادم دنبال این نامرد عوضی بازم اب شده بود حتی مغازشو هم تحویل داده بود

سوپری اومده بود جاش

بالاخره مهدیه با اینکه قبلا دوستم داشت الان ازم متنفره و نمیزاره بهش نزدیک بشم

و هیچ کاری از دستم بر نمیاد اون نامردم که رفته به جهنم...

خیلی کوتاه و خلاصه وار کلیات ماجرا رو گفتم تا از تجربه بد من استفاده کنین

و شما هم اشتباهات منو تکرار نکنید ایشالله که به عشقتون میرسید

براتون آرزوی خوشبختی دارم و خیلی ممنون که وقت گذاشتید و تا اخر خوندید



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: